۲۳۸ بار خوانده شده
ننمود غنچهات آنقدر ادب اقتضای تاملم
که ز بوی گل شنود کسی اثر ترانهٔ بلبلم
به خیال مستی نرگست نشدم قدحکشگلشنی
که ترنگ شیشه به دل نزد ز شکست طره سنبلم
ز مقابل تو ضروریام شده ننگ تهمت دوریام
ادب امتحان صبوریام به قفا نشانده کاکلم
نگهی بهانهٔ نازکن، در خلدم از مژه بازکن
که نیازمند محرفی ز کمین تیغ تغافلم
زتصنع من و ما مگو، اثرم ز وهم وگمان مجو
به تحیری نشدم فرو که بیان رسد به تغافلم
خم دستگاه قد دو تا، به چه طاقتم کند آشنا
مکن امتحان اقامتم که ز سر گذشته، این پلم
به فنا بود مگر ایمنی، زکشاکش غم زندگی
که فتاده بر سر عافیت ز نفس غبار تسلسلم
غم ناقبولی ما ومن بهکه بشمرم من بیخبر
که به رنگ شیشهٔ سرنگون دل آب بردهٔ قلقلم
قدمی درین چمن از هوس نگشود ممتحن طلب
که دلیل رفتن دل نشد به هزار جاده رگ گلم
چقدر ز منظر بینشان شده شوق مایل جسم و جان
که رسیده تا فلک این زمان خم مایههای تنزلم
من بیدل از در عاجزی به کجا روم چه فسون کنم
ز شکست جرات بال و پر قفس آفرین توکلم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
که ز بوی گل شنود کسی اثر ترانهٔ بلبلم
به خیال مستی نرگست نشدم قدحکشگلشنی
که ترنگ شیشه به دل نزد ز شکست طره سنبلم
ز مقابل تو ضروریام شده ننگ تهمت دوریام
ادب امتحان صبوریام به قفا نشانده کاکلم
نگهی بهانهٔ نازکن، در خلدم از مژه بازکن
که نیازمند محرفی ز کمین تیغ تغافلم
زتصنع من و ما مگو، اثرم ز وهم وگمان مجو
به تحیری نشدم فرو که بیان رسد به تغافلم
خم دستگاه قد دو تا، به چه طاقتم کند آشنا
مکن امتحان اقامتم که ز سر گذشته، این پلم
به فنا بود مگر ایمنی، زکشاکش غم زندگی
که فتاده بر سر عافیت ز نفس غبار تسلسلم
غم ناقبولی ما ومن بهکه بشمرم من بیخبر
که به رنگ شیشهٔ سرنگون دل آب بردهٔ قلقلم
قدمی درین چمن از هوس نگشود ممتحن طلب
که دلیل رفتن دل نشد به هزار جاده رگ گلم
چقدر ز منظر بینشان شده شوق مایل جسم و جان
که رسیده تا فلک این زمان خم مایههای تنزلم
من بیدل از در عاجزی به کجا روم چه فسون کنم
ز شکست جرات بال و پر قفس آفرین توکلم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.