هوش مصنوعی:
این شعر بیانگر احساسات عمیق شاعر از غم، تنهایی، ناامیدی و رنجهای روحی است. شاعر خود را در غربت و دوری از دوستان میبیند و از بیپناهی و ضعف خود سخن میگوید. او از داغ دل، اشک سرد و آههای بیثمر یاد میکند و احساس میکند که در دنیایی پر از رنج و تشویش گرفتار شده است. همچنین، شاعر به بیمعنایی زندگی و ناتوانی در یافتن گرمی و امید اشاره میکند.
رده سنی:
18+
مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی موجود در شعر، مانند ناامیدی، تنهایی و رنج روحی، برای درک و همدردی نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. این موضوعات ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین یا نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۲۲۶۷
دلیل کاروان اشکم آه سرد را مانم
اثرپرداز داغم حرف صاحب درد را مانم
رفیق وحشت من غیر داغ دل نمیباشد
درین غربتسرا خورشید تنهاگرد را مانم
بهار آبرویم صد خزان خجلت به بر دارد
شکفتن در مزاجم نیست رنگ زرد را مانم
به حکم عجز شک نتوان زدود از انتخاب من
درین دفتر شکست گوشههای فرد را مانم
به هر مژگان زدن جوشیدهام با عالم دیگر
پریشان روزگارم اشک غم پرورد را مانم
شکست رنگم و بر دوش آهی میکشم محمل
درین دشت از ضعیفی کاه باد آورد را مانم
تمیز خلق از تشویش کوری بر نمیآید
همه گر سرمه جوشم در نظرها گرد را مانم
نه داغم مایل گرمی نه نقشم قابل معنی
بساط آرای وهمم کعبتین نرد را مانم
به خود آتش زنم تا گرم سازم پهلوی داغی
ز بس افسرده طبعیها تنور سرد را مانم
خجالت صرف گفتارم، ندامت وقف کردارم
سراپا انفعالم، دعوی نامرد را مانم
نه اشکی زیب مژگانم، نه آهی بال افغانم
تپیدن هم نمیدانم، دل بیدرد را مانم
به مجبوری گرفتارم، مپرس از وضع مختارم
همه گر آمدی دارم، همان آورد را مانم
فلک عمریست دور از دوستان میداردم بیدل
به روی صفحهٔ آفاق بیت فرد را مانم
اثرپرداز داغم حرف صاحب درد را مانم
رفیق وحشت من غیر داغ دل نمیباشد
درین غربتسرا خورشید تنهاگرد را مانم
بهار آبرویم صد خزان خجلت به بر دارد
شکفتن در مزاجم نیست رنگ زرد را مانم
به حکم عجز شک نتوان زدود از انتخاب من
درین دفتر شکست گوشههای فرد را مانم
به هر مژگان زدن جوشیدهام با عالم دیگر
پریشان روزگارم اشک غم پرورد را مانم
شکست رنگم و بر دوش آهی میکشم محمل
درین دشت از ضعیفی کاه باد آورد را مانم
تمیز خلق از تشویش کوری بر نمیآید
همه گر سرمه جوشم در نظرها گرد را مانم
نه داغم مایل گرمی نه نقشم قابل معنی
بساط آرای وهمم کعبتین نرد را مانم
به خود آتش زنم تا گرم سازم پهلوی داغی
ز بس افسرده طبعیها تنور سرد را مانم
خجالت صرف گفتارم، ندامت وقف کردارم
سراپا انفعالم، دعوی نامرد را مانم
نه اشکی زیب مژگانم، نه آهی بال افغانم
تپیدن هم نمیدانم، دل بیدرد را مانم
به مجبوری گرفتارم، مپرس از وضع مختارم
همه گر آمدی دارم، همان آورد را مانم
فلک عمریست دور از دوستان میداردم بیدل
به روی صفحهٔ آفاق بیت فرد را مانم
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.