هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از بیدل دهلوی، بیانگر حالات روحی و عاطفی شاعر در مواجهه با معشوق و هستی است. شاعر از حیرانی، عشق، فنا، پشیمانی و ناامیدی سخن میگوید و از مفاهیمی مانند عرفان، هستی و رهایی از قید و بندهای دنیوی استفاده میکند.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه و استفاده از استعارههای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی مضامین مانند ناامیدی و پشیمانی نیاز به بلوغ فکری برای درک مناسب دارند.
غزل شمارهٔ ۲۷۷۸
نمیدانم ز گلزارش چه گل چیدهست حیرانی
به چشمم میکند موج پر طاووس مژگانی
شوم محو فنا تا خاک آن ره بر سرم باشد
مباد از سجده بینم آستانش زیر پیشانی
طلسم وحشت صبحم مپرسید از ثبات من
نفس هم خنده دارد بر رخم از سست پیمانی
به جولان تو چون بوی گلم کو تاب خودداری
که از خود رفته باشم تا عنان رنگ گردانی
چه پردازم به عرض مطلب دل، سخت حیرانم
تو هم آخر زبان حیرت آیینه میدانی
فریب عشرت ازاین انجمن خوردم ندانستم
که دارد چون فروغ شمع بالیدن پریشانی
به دل گفتم: ازین زندان توان نامی به در بردن
ندانستم که اینجا چون نگین سنگ است پیشانی
ندارد اطلس افلاک بیش از پرده چشمی
چو اشکم آب میباید شدن از ننگ عریانی
ندامت هم دلیل عبرت مردم نمیگردد
درینجا سودن دست است مقراض پشیمانی
کسی از انفعال جرم هستی بر نمیآید
محیط و قطره یک موجست در آلوده دامانی
ز تسکین مزاج عاشقان فارغ شو ای گردون
نهال این گلستان نیست گردد تاکه بنشانی
هوا صافست بیدل آنقدر باغ شهادت را
که صبحش بی نفس گل میکند از چشم قربانی
به چشمم میکند موج پر طاووس مژگانی
شوم محو فنا تا خاک آن ره بر سرم باشد
مباد از سجده بینم آستانش زیر پیشانی
طلسم وحشت صبحم مپرسید از ثبات من
نفس هم خنده دارد بر رخم از سست پیمانی
به جولان تو چون بوی گلم کو تاب خودداری
که از خود رفته باشم تا عنان رنگ گردانی
چه پردازم به عرض مطلب دل، سخت حیرانم
تو هم آخر زبان حیرت آیینه میدانی
فریب عشرت ازاین انجمن خوردم ندانستم
که دارد چون فروغ شمع بالیدن پریشانی
به دل گفتم: ازین زندان توان نامی به در بردن
ندانستم که اینجا چون نگین سنگ است پیشانی
ندارد اطلس افلاک بیش از پرده چشمی
چو اشکم آب میباید شدن از ننگ عریانی
ندامت هم دلیل عبرت مردم نمیگردد
درینجا سودن دست است مقراض پشیمانی
کسی از انفعال جرم هستی بر نمیآید
محیط و قطره یک موجست در آلوده دامانی
ز تسکین مزاج عاشقان فارغ شو ای گردون
نهال این گلستان نیست گردد تاکه بنشانی
هوا صافست بیدل آنقدر باغ شهادت را
که صبحش بی نفس گل میکند از چشم قربانی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.