۳۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۴

نامدی دوش و دلم تنگ شد از تنهایی
چه شود کز دلم امروز گره بگشایی

ور تو آیی نشود چارهٔ تنهایی من
که من از خوبش روم چون‌ تو ز در بازآیی

کاش از مادر آن ترک بپرسند که تو
گر نیی از پریان از چه پری می‌زایی

شاه بایدکه خراج شکر از وی گیرد
که دکان بسته ز شرم لب او حلوایی

تو بهل غالیه بر موی تو خود را ساید
تو به مو غالیه اینقدر چرا می‌سایی

چه خلافست ندانم که میان من و تست
کانچه بر مهر فزایم تو به جور افزایی

بعد ازین در صفت حسن تو خاموش شوم
زانکه در وصف تو گشتم خجل از‌گویایی

درفشانی تو قاآنیم از دست ببرد
آدمی در نفشاند تو مگر دریایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.