۲۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶

صد دوا بادا فدای درد بی‌ درمان ما
دُرد دردش نوش کن گر می‌ بری فرمان ما

ما حیات جاودانی یافتیم از عشق او
همدم زنده ‌دلان شو تا بدانی جان ما

خانه خالی کرده‌ایم و خوش نشسته بر درش
غیر او را نیست بارش در سرابستان ما

جان ما آئینه دار حضرت جانان بود
عشق او گنجی است در کنج دل ویران ما

غرق دریائیم و خوش خوش دست و پائی می‌ زنیم
ذوق اگر داری درآ در بحر بی پایان ما

خون دل در جام دیده پیش مردم می‌ نهیم
در خیال آنکه بنشیند دمی بر خوان ما

نعمت دنیی و عقبی آن تو ای نازنین
ما از آن نعمت‌الله ، نعمت‌الله آن ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.