هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از نعمت الله ولی، به زیبایی‌های معشوق، درد عشق، و مستی معنوی می‌پردازد. شاعر از زلف پریشان معشوق، گنجینهٔ عشق در دل، و مستی در خرابات سخن می‌گوید و مخاطب را به نوشیدن جام عشق و شادی فرا می‌خواند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عرفانی و استعاره‌های شراب و مستی است که درک آن‌ها به بلوغ فکری نیاز دارد. همچنین، برخی از اصطلاحات ممکن است برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال نامفهوم باشد.

غزل شمارهٔ ۹۵۱

چه خوش جمعیتی داریم از زلف پریشانش
بود دلشاد جان ما که دلدار است جانانش

بیاور دُردی دردش که آن صاف دوای ماست
کسی کو درد دل دارد همان درد است درمانش

دلم گنجینهٔ عشقست و خوش گنجی در او پنهان
چنین گنجی اگر جوئی بود درکنج ویرانش

من ازذوق این سخن گفتم تو هم بشنو به ذوق از من
بیا و قول مستانه روان مستانه می خوانش

خراباتست و ما سرمست و ساقی جام می بر دست
سر ما و آستان او ، دست ما و دامانش

اگر تو آبرو جوئی بیا با من دمی بنشین
که دریائیست بحر ما که پیدا نیست پایانش

حریف نعمت الله شو که تا جانت بیاساید
بنوش این ساغر می را به شادی روی یارانش
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.