هوش مصنوعی: گروهی به جزیره‌ای به نام هدکیر رسیدند که شهری آباد و پادشاهی بزرگ با سپاهی فراوان داشت. پادشاه از آمدن مهراج شاه آگاه شد و او را با احترام پذیرفت. آنها یک هفته را با شادی، بازی، بزم و شکار گذراندند. در یکی از روزها، در بیشه‌ای پر از درختان آبنوس و چشمه‌ای با ماهی‌های سرخ، ماهی‌گیری کردند و متوجه شدند ماهی‌ها به سنگ تبدیل می‌شوند. همچنین در مرغزاری، درخت بلندی دیدند که برگ‌هایش به مرغ‌های خوش‌صدا تبدیل می‌شد و با آمدن سرما از بین می‌رفتند. سپس به خانه‌ای در کوه رسیدند که قصر شاهانه‌ای داشت و در آن بت سنگی عجیبی بود که با طلوع خورشید صدا می‌کرد و اشک می‌ریخت. اشک‌هایش برای درمان بیماری‌ها استفاده می‌شد. در نهایت، پس از دیدن این شگفتی‌ها، آنجا را ترک کردند.
رده سنی: 12+ این متن دارای عناصر فانتزی، شگفتی‌های طبیعی و ماوراءالطبیعه است که برای نوجوانان جذابیت دارد. همچنین، زبان و ساختار آن ممکن است برای کودکان کوچک‌تر پیچیده باشد. محتوای آن مناسب برای سنین بالاتر از 12 سال است که می‌توانند مفاهیم عمیق‌تر و توصیفات ادبی را درک کنند.

آمدن گرشاسب به جزیره هدکیر

به دیگر جزیری رسیدند زود
کجا نام آن جای هدکیر بود

درو شهری آباد و شاهی بزرگ
سپاهی فراوان دلیر و سترگ

چو گشت آگه آن شه ز مهراج شاه
پذیره شدش در زمان با سپاه

بیاراست ایوان و بزم شهی
بسی گنج کرد از فشاندن تهی

ببودند یک هفته دل شاد خوار
به بازی و چوگان و بزم و شکار

سپدار با سروران سپاه
همی گشت روزی به نخچیرگاه

یکی بیشه دیدند پاک آبنوس
درو چشمه ای همچو چشم خروس

فراوان درو خیل ماهی به جوش
همه سرخ چون لشکر لعل پوش

ز هر سو سپه برگشادند دست
به ماهی گرفتن به دام و به شست

هر آن ماهیی کاو فتادی ز آب
بدو باد جستی شدی سنگ ناب

گرفتند از آن آزمون را بسی
نبد بهره جز سنگ با هر کسی

همان جای بُد مرغزاری فراخ
میانش درختی گشن برگ و شاخ

بلندیش بگذشته از چرخ تیر
فزون سایش از نیم پرتاب تیر

چوگاه خزان خاستی باد سخت
فروریختی پاک برگ درخت

همه برگ او یک یک اندر هوا
از آن پس به مرغی شدی خوش نوا

چو سرما پدید آمدی اندکی
از آن مرغ زنده نماندی یکی

همیدون به کُه بر یکی خانه دید
فرازش یکی قصر شاهانه دید

بپرسید کآنجا که دارد نشست
چنین گفت ملّاح دانش پرست

که هست این پرستشگهی دلپذیر
بتی در وی از سنگ همرنگ قیر

سر از پیش چون غمگنی داشته
دو تا پشت و انگشتی افراشته

چو خور بر کشد تیغ هر بامداد
زند بانگی آن بت ، کشد سردباد

چو دلداده یاری ز دلبر به رشک
زمانی همی بارد از دیده اشک

پرستندگان طاس دارند پیش
برد هر کس از اشک او بهر خویش

شود ز اشک او درد بیمار کم
ز رخ زنگ بزداید ، از دیده تَم

و گر پنج گامی برندش ز جای
نه نالد ، نه گرید ، نه استد به پای

شد و دید نیز از شگفت آنچه بود
همه دید و ، ز آن جا برفتند زود
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شگفتی دیگر جزیره که کرگدن داشت
گوهر بعدی:صفت جریزه دیو مردمان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.