هوش مصنوعی: این متن شعری است که داستان سه نفر را روایت می‌کند که در برابر حاکم ستمگر ایستادگی می‌کنند و حاضر به تسلیم در برابر خواسته‌های ناعادلانه او نمی‌شوند. هر یک از آنها با استدلال‌های مختلف، از جمله وفاداری به دین، افتخار به نیاکان و حفظ شرافت شخصی، از عقاید خود دفاع می‌کنند. در نهایت، آنها ترجیح می‌دهند جان خود را فدا کنند اما به ارزش‌های خود خیانت نکنند. بخش دیگری از متن به مفاهیم فلسفی مانند تفاوت بین ظاهر و معنا، نقش عقل و جان در زندگی انسان و اهمیت رشد و یادگیری اشاره دارد.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و تاریخی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با مبانی فرهنگی و دینی دارد. همچنین، موضوعاتی مانند ایستادگی در برابر ستم و فداکاری ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین باشد.

التمثیل فی صلابة طریق‌الاسلام

رفت زی روم و فدی از اسلام
تا شوند از جهاد نیکو نام

وهنی افتاد تا شکسته شدند
چند کس زان میانه بسته شدند

علوی بود و دانشومندی
حیز مردی ولی خردمندی

کس فرستادشان عظیم‌الروم
کرد بر هر سه شخص حکم سدوم

گفت شست مغانه بربندید
بت به معبود خویش بپسندید

ورنه مر هر سه را بسوزانیم
بکنم هر بدی که بتوانم

بنشستند و هر سه رای زدند
هر سه تن دست در دعای زدند

گفت مرد فقیه رخصت هست
بسته در دست خصم عهد شکست

که چو بر کفر کرد خصم اجبار
نه به دل از زبان دهد اقرار

بعد از آن چون فرج فراز آید
به سرِ شرط و عهد باز آید

علوی گفت مر مراست شفیع
جدّم آن سرور شریف و وضیع

حیز گفتا به مرد دانشمند
که ز کار شما شدم خرسند

مر ترا علم تو دلیل بسست
علوی را پدر خلیل بسست

من که باشم مخنّث دو جهان
کز بد من شود جهان ویرا

هرچه خواهید با تنم بکنید
گو بگیرید و گردنم بزنید

نیک و بد هست پیش من یکسان
نام نیکو گزیده‌ام ز جهان

سر فدی کرده‌ام پی دین را
چکنم جان و عار سجّین را

کُشته بهتر مرا به نام نکو
که بُوم زنده با هزار آهو

جان بداد و یکی سجود نکرد
بر درِ عار و شک قعود نکرد

ای به مردی تو در زمانه مثل
حیز مردی چنین نمود عمل

تو که مردی چنین عمل بنمای
ورنه بیهوده بین فقع مگشای

هرچه جز راه حق مجازی دان
هرچه جز کار اوست بازی دان

هرچه جسمت به روح بنماید
چون تو خردی ترا بزرگ آید

عقل و جان پرده‌دار فرمانند
چاکرانش نبات و حیوانند

آنچه عقد نبات و حیوانست
اندر اقطاع آسیابانست

عالم طبع و وهم و حس و خیال
همه بازیچه‌اند و ما اطفال

غازیان طفل خویش را پیوست
تیغ چوبین ازان دهند به دست

تا چو آن طفل مردِ کار شود
تیغ چوبینش ذوالفقار شود

مادران پیش خویش از آن به مجاز
دختران را کنند لعبت باز

تاش چون شوی خواستار آید
آن به کدبانوییش به کار آید

تا چو بگذاشت لعبت بی‌جان
لعبت زنده پرورد پس از آن

طفل دکانک از پی آن کرد
تا به دکان رسد چو گردد مرد

این همه نقش دانی از پی چیست
تا به معنی رسی بدانی زیست

این جهان صورتست و آن معنی
اندرین جان واندر آن جان نی

تا بر این و به آن به انبازی
آدمیزاده می‌کند بازی

تا چو شد مرد و چشم او شد باز
آید از نقشها به معنی باز

زان که خود نیست از درون سرای
در دبستان عقل بازی جای

بندگان را ادیب بیگانه‌ست
خواجه را خود ادیب در خانه‌ست

شاه زاده‌ست آدمی و نسیب
نبود هیچ بی‌رقیب و ادیب

هرکه فرزند شاه کی باشد
بی‌ادیب و رقیب کی باشد

آدمی عالم مقصّر نیست
همه همتا و هم همه بر نیست

تو که باشی هنوز آدم را
چه شناسی تو خاتم و جم را

که ستور است و دیو در پایه
هم فرومایه هم گرانمایه

خو که نز راه بخردی باشد
از ستوری و از ددی باشد

آدمی همچو مرغ با پر نیست
هم همه بار و هم همه بر نیست

هرکه نان با خرد نداند خورد
دعوی آدمی نباید کرد

آدمی بی‌خرد ستور بُوَد
گرچه دارد دو دیده کور بُوَد

گر تو جویای عالم رازی
ای زمن با زمانه چون سازی

چند از این آسیا و آن گلخن
نام این باغ و وصف آن گلشن

بهر آن کرد پادشات عزیز
تا کنی نان و آب کو و کمیز

تا کی از دور چرخ دون لئیم
خورد دونان بوی چو مال یتیم

سال و مه مانده در غم نانی
وز لباس علوم عریانی

قوت خودبینی از کفایت خود
اعتقادت بدست و دینت بد

رازق خویش را نمی‌دانی
بندهٔ آب و چاکر نانی

تو ز جان فوت و موت می‌دانی
ز آتش ایمن ز فقر ترسانی
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۵۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:التمثیل فی شکر هدایة‌الاسلام
گوهر بعدی:التمثیل فی اعتقادالسوء والخوف من قلّة الرزق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.