۲۶۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲

از عذار او بپوشان دیده امید را
تکمه از شبنم مکن پیراهن خورشید را

در بهشت عافیت افتادم از بی حاصلی
شد حصاری بی بری از سنگ طفلان بید را

نور معنی می درخشد از جبین لفظ من
بال خفاشی چه ستاری کند خورشید را

جام را بهر تنک ظرفان به دور انداخته است
هیچ حقی نیست بر دریاکشان جمشید را

چون دل شب می زنم صائب بر آهنگ فغان
می کشانم بر زمین از آسمان ناهید را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.