۲۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۴

بی زبانی پرده داری می کند راز مرا
می دهد خاموشی من سرمه غماز مرا

گر برون آید، به خون خود گواهی می دهد
ناله تا در دل نگردد خون، هم آواز مرا

از نوازش منت روی زمین دارد به من
چرخ سنگین دل زند گر بر زمین ساز مرا

گوش گل بی پرده از گلبانگ من گشت و هنوز
باغبان سنگدل نشنیده آواز مرا

کی به ساحل می گذارد موجه خود را محیط؟
از شکستن نیست پروا بال پرواز مرا

سیل از ویرانه من شرمساری می برد
نیست جز افسوس در کف خانه پرداز مرا

از شبیخون نسیم صبح ایمن می شود
شمع اگر فانوس سازد پرده راز مرا

از دو عالم دوخت چشمم دوربینی های عشق
تا کجا خواهد گشودن چشم شهباز مرا

عقل اگر صائب نسازد با دل من گو مساز
عشق با آن بی نیازی می کشد ناز مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.