۲۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۱

نیست یک جو غم ز بی برگی دل آزاده را
تخم خال عیب باشد این زمین ساده را

عشرت روی زمین در خاکساری بسته است
بیم افتادن نمی باشد ز پا افتاده را

بر سر گفتار، دل را خامشی می آورد
جوش مستی در خم سربسته باشد باده را

هر که پامال حوادث شد به منزل می رسد
از رسیدن پیچ و خم مانع نگردد جاده را

از نظر افتادن اغیار، عین رحمت است
شکوه بی موقع بود عضو به جا افتاده را

می کند قرب خسیسان پاک گوهر را خسیس
می پرد بهر پر کاهی نظر بیجاده را

چون کف بی مغز باشد پیش دریا دل، سبک
زاهد اندازد به روی آب اگر سجاده را

نیست صائب قسمت منعم به جز حسرت ز مال
اشتها در غیب باشد نعمت آماده را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.