هوش مصنوعی:
این متن شعری است که از استعارههای مختلف برای بیان مفاهیمی مانند صفای دل، حیا، عشق، و زیبایی استفاده میکند. شاعر با اشاره به آیینه به عنوان نمادی از صفا و روشنایی، از تیرگی بخت، چشمزخم، و خودپرستی سخن میگوید و بر اهمیت پاکی دل و دیدار معشوق تأکید دارد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عرفانی و اخلاقی نسبتاً پیچیده است که برای درک کامل آن، خواننده باید از بلوغ فکری و تجربه کافی برخوردار باشد. همچنین، برخی از استعارهها ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۳۴
از غباری خانه گردد بی صفا آیینه را
می شود دربسته از آهی، سرا آیینه را
شد ز بخت تیره، دل را در نظر عالم سیاه
گر چه می باشد ز خاکستر جلا آیینه را
سینه صافان نیستند ایمن ز بیم چشم زخم
هست از جوهر زره زیر قبا آیینه را
عالم صورت نمی شد پرده بینایی اش
در صفا می بود اگر چون رو، قفا آیینه را
آن که چشمم می پرد در آرزوی دیدنش
چشم نامحرم شمارد از حیا آیینه را
خیره چشمان را ز نزدیکی شود جرأت زیاد
بر سر زانو مده زنهار جا آیینه را
حسن هیهات است غافل گردد از دلهای صاف
خودپرست از خود نمی سازد جدا آیینه را
صاف کن دل را که می گیرند با آن سرکشی
گلعذاران همچو شبنم از هوا آیینه را
فکر آب و نان نگردد در دل حیران عشق
نعمت دیدار می باشد غذا آیینه را
گر نشد دیوانه از حسن جنون فرمای تو
زلف جوهر از چه شد زنجیرپا آیینه را؟
قرب خواهی، پاک کن از آرزو دل را که ساخت
محرم خوبان، دل بی مدعا آیینه را
دل چو نورانی بود، گو چشم ظاهر بسته باش
روشن از روزن نمی گردد سرا آیینه را
تشنه چشمان می برند آب از عقیق آبدار
پیش رو مگذار از بهر خدا آیینه را!
دیده حیران به روشنگر ندارد احتیاج
تیره می گردد نظر از توتیا آیینه را
از قد خم گشته صائب غفلت من شد زیاد
گر چه می افزاید از صیقل جلا آیینه را
می شود دربسته از آهی، سرا آیینه را
شد ز بخت تیره، دل را در نظر عالم سیاه
گر چه می باشد ز خاکستر جلا آیینه را
سینه صافان نیستند ایمن ز بیم چشم زخم
هست از جوهر زره زیر قبا آیینه را
عالم صورت نمی شد پرده بینایی اش
در صفا می بود اگر چون رو، قفا آیینه را
آن که چشمم می پرد در آرزوی دیدنش
چشم نامحرم شمارد از حیا آیینه را
خیره چشمان را ز نزدیکی شود جرأت زیاد
بر سر زانو مده زنهار جا آیینه را
حسن هیهات است غافل گردد از دلهای صاف
خودپرست از خود نمی سازد جدا آیینه را
صاف کن دل را که می گیرند با آن سرکشی
گلعذاران همچو شبنم از هوا آیینه را
فکر آب و نان نگردد در دل حیران عشق
نعمت دیدار می باشد غذا آیینه را
گر نشد دیوانه از حسن جنون فرمای تو
زلف جوهر از چه شد زنجیرپا آیینه را؟
قرب خواهی، پاک کن از آرزو دل را که ساخت
محرم خوبان، دل بی مدعا آیینه را
دل چو نورانی بود، گو چشم ظاهر بسته باش
روشن از روزن نمی گردد سرا آیینه را
تشنه چشمان می برند آب از عقیق آبدار
پیش رو مگذار از بهر خدا آیینه را!
دیده حیران به روشنگر ندارد احتیاج
تیره می گردد نظر از توتیا آیینه را
از قد خم گشته صائب غفلت من شد زیاد
گر چه می افزاید از صیقل جلا آیینه را
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.