۲۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۵۴

نهان کرده است رویت در نقاب حشر جنت را
فرو برده است فکر مصرع قدت قیامت را

نمی اندیشد از زخم زبان چون عشق صادق شد
به دندان صبح گیرد تیغ خورشید قیامت را

اگر اشک پشیمانی نبندد بر کمر دامن
که پاک از روی مجرم می کند گرد خجالت را؟

ز سیلاب گرانسنگ حوادث غافل افتاده
سبک مغزی که ریزد در جهان رنگ اقامت را

درخت بارور را دل سبک از سنگ می گردد
نگیرد از هوا دیوانه چون سنگ ملامت را؟

به زور بازوی اقبال کاری برنمی آید
نگه دارد مگر دست دعا دامان دولت را

کمند وحدت خود را مکن شیرازه صحبت
مده در گوشه تنهایی خود راه، کثرت را

برون افتد چو تخم از خاک، گردد روزی موران
نهان کن زینهار از دیده مردم عبادت را

ز منت نشکند در ناخنت نی تا شکر صائب
چو موران توتیای دیده کن خاک قناعت را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.