۲۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸۰

مستی و بی خبری رتبه عام است اینجا
ابجد تازه سوادان خط جام است اینجا

از سفر کردن ظاهر، نشود کار تمام
هر که در خویش سفر کرد تمام است اینجا

نشود جمع، زبان آوری و سوختگی
سخن از شمع مگویید که خام است اینجا

سخن عشق چو آید به میان خامش باش
لب گشودن به تکلم لب بام است اینجا

عارفان تلخ لب خود به شکایت نکنند
کجروی های فلک گردش جام است اینجا

تلخکامی نبود در شکرستان وصال
نامه آور نگه و بوسه پیام است اینجا

صید خود گوشه نشینان به توجه گیرند
دیده منتظران حلقه دام است اینجا

به غم این یک دو نفس را گذراندن ستم است
خنده صبح به دلگیری شام است اینجا

ذره تا مهر ندارند درین بزم قرار
بنما خاطر آسوده کدام است اینجا

در غم آباد فلک رخنه آزادی نیست
چشم تا کار کند حلقه دام است اینجا

پای در خلوت ما از در عادت مگذار
در دل باز چو شد وقت سلام است اینجا

زلف را شانه زد، ای بال فشانان چمن
زود خود را برسانید که دام است اینجا!

نیست مقبول دل عشق، پسندیده عقل
هر که آدم بود آنجا، دد و دام است اینجا

تا در آتشکده دل نگدازی صائب
دعوی پختگی اندیشه خام است اینجا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.