۲۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۲

حسن اگر جلوه دهد بر سر بازار ترا
مصر زندان شود از جوش خریدار ترا

بوی گل می برد از کار تماشایی را
حاجتی نیست به خار سر دیوار ترا

چشمه در فصل بهاران ننشیند از جوش
بوسه می ریزد ازان لعل گهربار ترا

سرو بالای تو از عشق علم شد در کفر
قمری از طوق، کمر بست به زنار ترا

این چه ظلم است که من خون خورم و تیغ کند
به زبان پاک، خط از صفحه رخسار ترا

در دل گلشن فردوس خزان را ره نیست
چون به خاطر گذرد صائب افگار ترا؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.