۲۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴۱

وصل و هجرست یکی چشم و دل حیران را
که زر و سنگ تفاوت نکند میزان را

کار موقوف به وقت است که چون وقت رسید
خوابی از بند رهانید مه کنعان را

اشک اگر پای شفاعت نگذارد به میان
که جدا می کند از هم دو صف مژگان را؟

به که ارباب شفاعت به سر خویش زنند
نکهت منت اگر هست گل احسان را

گر شود دولت بیدار مساعد روزی
صائب آن نیست فراموش کند یاران را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.