۲۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳۰

شکست نقش مرادست بوریای مرا
نسیم فتح، قلم می کند لوای مرا

ز بیم دوزخ اگر فارغم ز غفلت نیست
که می دهد عمل من همان سزای مرا

نظر به دانه کس نیست سیر چشمان را
به آب خشک بود گردش آسیای مرا

یکی هزار شد از وصل بی قراری دل
نکرد سرمه منزل خمش درای مرا

رسیده است به جایی گران رکابی خواب
که توتیای قلم ساخته است پای مرا

چنان به پیکر من ضعف زور آورده است
که فرق نیست ز قد دوتا، عصای مرا

ز بس که نور بصیرت نمانده در مردم
به نرخ خاک نگیرند توتیای مرا

ز گرمی طلب از بس که داغدار شده است
زمین ز خویش کند دور، نقش پای مرا

شود ز آب وضو تازه، داغ های ریا
مگر شراب نمازی کند ردای مرا

هلال عید شود حلقه برون درم
شبی که روی تو روشن کند سرای مرا

مرا ز نعمت دیدار سیر نتوان کرد
که ساختند نگون کاسه گدای مرا

نظر به صیقل مردم ندارد آینه ام
چو بحر، موجه من می دهد جلای مرا

به سنگلاخ اگر راه سیل من افتد
چنان روم که کسی نشنود صدای مرا

نهشت سبزه خوابیده در سراسر باغ
به عندلیب چه نسبت بود نوای مرا؟

قدم شمرده نهم بر بساط گل صائب
ز بس که خار ملامت گزیده پای مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.