۲۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۸۵

از دل بپرس نیک و بد هر سرشت را
آیینه است سنگ محک، خوب و زشت را

بی چهره گشاده به دوزخ بدل کند
دربسته گر دهند به عاشق بهشت را

ممنون نوبهار نگردند اهل درد
اینجا به آب دیده رسانند کشت را

در شستشوی نامه اعمال عاجزم
شستم به گریه گر چه خط سرنوشت را

امید من به خاک نهادی زیاده شد
تا جای داد خم به سر خویش خشت را

جمعی که پشت بر خودی خود نکرده اند
در کعبه می کنند زیارت کنشت را

صائب دلم سیاه شد از توبه، می کجاست؟
تا شستشو دهم دل ظلمت سرشت را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.