۲۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۳۳

از باده چون کند عرق آلود ماه را
در چشم آفتاب بسوزد نگاه را

کارم به یوسفی است که از جلوه های شوخ
در رقص گردباد فکنده است چاه را

بر صفحه عذار تو، از نقطه های خال
کرده است کلک صنع نشان بوسه گاه را

طومار ناامیدی ما ناگشودنی است
پیچیده ایم در گره اشک، آه را

عشق است غمگسار دل ناتوان ما
برق است شمع بر سر بالین گیاه را

امید رحمت است عنان تاب، ورنه هست
آه ندامتی که بسوزد گناه را

چون سبزه از گرانی ما ماند زیر سنگ
شوقی که ساخت شهپر دیوار، کاه را

با دیده ندیده عاشق چها کند
رویی کز آفتاب دو دل کرده ماه را

چون خاک می کنند به سر آهوان چین
در روزگار زلف تو مشک سیاه را

هر غنچه ای که هست درین باغ و بوستان
دارد ازو شکستن طرف کلاه را

صائب همان ز دوری ره شکوه می کنیم
خوابیده کرد غفلت ما گر چه راه را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.