۲۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۷۴

گر چه ذراتند یکسر میهمان آفتاب
کم نگردد ذره ای نعمت ز خوان آفتاب

در خرابات محبت شیشه بی ظرف نیست
ذره ای بر سر کشد رطل گران آفتاب

دخل و خرج خویش را چون مه برابر هر که کرد
کم نگردد روزیش هرگز ز خوان آفتاب

پرده دلها حریف حسن عالمسوز نیست
ابر یک ساعت بود آیینه دان آفتاب

روزی روشندلان را چشم زخمی لازم است
نیست بی خون شفق یک روز نان آفتاب

نور رخسار جهانگیر تو گر پهلو دهد
می تواند ماه نو شد میزبان آفتاب

دل منور کن گرت تسخیر عالم آرزوست
کز دل روشن بود حکم روان آفتاب

پرده داری حسن عالمسوز را در کار نیست
کز فروغ خویش باشد دیده بان آفتاب

خاک شد یک دانه یاقوت از لب رنگین تو
این چنین لعلی ندارد دودمان آفتاب

عاشقان پاکدامن پرده دار آفتند
صائب از صبح است حسن جاودان آفتاب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.