۲۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۳۲

پیش ساقی هر که آب رو درین میخانه ریخت
در دل پاک صدف چون ابر نیسان دانه ریخت

آسمان امروز با خونین دلان ناصاف نیست
لاله را در جام اول، درد در پیمانه ریخت

در گلوی شمع، اشک از تنگی جا شد گره
بس که در بزم تو بر بالای هم پروانه ریخت

در زمان شیر مستی طفل بازیگوش من
مهره گهواره جای سنگ بر دیوانه ریخت

فرصت خاریدن سر نیست در پایان عمر
رخت پیش از سیل می باید برون از خانه ریخت

قفل روزی در جوانی بستگی هرگز نداشت
ریخت تا دندان، کلید رزق را دندانه ریخت

آتش یاقوتم، افسردن نمی دانم که چیست
می توان از خون گرمم رنگ آتشخانه ریخت

از هواجویی درین دریای گوهر چون حباب
بر سر من خانه را آخر هوای خانه ریخت

صائب از دیوان من هر صفحه ای میخانه ای است
بس که از کلک سیه مستم سخن مستانه ریخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.