۲۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۳۹

دل شب وصل تو از صبح مکدر شده است
عیش من تلخ ازین قند مکرر شده است

چه شکایت کنم از گرمی صحرای طلب؟
من که هر آبله ام چشمه کوثر شده است

به سکندر ندهد قطره آبی، هر چند
خضر سیراب ز اقبال سکندر شده است

پشت بر عالم صورت چو کند ساده شود
خانه آینه هر چند مصور شده است

دل افسرده ندارد خبر از شورش عشق
بحر دورست ازان قطره که گوهر شده است

هر که عاقل شود ایمن ز ملامت گردد
نخورد سنگ بر آن نخل که بی بر شده است

دهنی تلخ کند گاه ز شکر، ورنه
مور ما دلزده از صحبت شکر شده است

پیش دریا مگشا لب که ازین حسن ادب
صدف از گوهر شهوار توانگر شده است

داغ محرومی دریاست تعین صائب
جای رحم است بر آن قطره که گوهر شده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.