۲۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۲۶

پشت آیینه بود پرده مستوری زشت
زاهد از کعبه همان به که نیاید به کنشت

اختر ما ز سیه روزی طالع داغ است
دیده شور خورد خون جگر از رخ زشت

عشق تردست تو دهقان غریبی است که تخم
تا نشد سوخته، در مزرع امید نکشت

چند از چرخ بلا زاید و بردارد خاک؟
تا کی این حامله فتنه بود بر سر خشت؟

هر که قالب تهی از جلوه قد تو کند
راست چون سرو برندش به خیابان بهشت

آن که بر خرمن ما سوختگان آتش زد
دانه خال تو بر آتش یاقوت برشت

مهر برداشت ز لب، صبح قیامت خندید
پرده افکند ز رخ، در پس در ماند بهشت

بی تکلف، غزل صائب شیرین سخن است
غزلی را که توان با غزل خواجه نوشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.