۲۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۴۹

فروغ روی تو برقی به خرمن گل ریخت
که جای نغمه شرار از زبان بلبل ریخت

ز سیر باغ نمکسود می شود دلها
نمک به خنده گل بس که شور بلبل ریخت

ز هوش برد چمن را چنان نظاره تو
که شبنم آب مکرر به چهره گل ریخت

نسیم زلف که یارب گذشت ازین گلشن؟
که پیچ و تاب طراوت ز زلف سنبل ریخت

به دیدن از رخ گلهای تازه قانع شو
که هر که چید گل از باغ، خون بلبل ریخت

نبود حوصله سوز اینقدر می گلرنگ
عرق ز چهره ساقی مگر درین مل ریخت؟

حریف برق تجلی که می تواند شد؟
که کوه طور به صحرا ازین تزلزل ریخت

ز چهره عرق افشان او که حرفی گفت؟
که رنگ شرم و حیا لاله لاله از گل ریخت

ز بردباری دشمن خدا نگه دارد!
که بارها دم تیغ از من از تحمل ریخت

کدام سرد نفس رو به این گلستان کرد؟
که همچو برگ: خزان دیده، بال بلبل ریخت

حذر نمی کند از اشک من فلک، غافل
که سیل گریه من صد هزار ازین پل ریخت

شد از عذار تو خورشید آفتاب زده
ز آفتاب اگر رنگ چهره گل ریخت

به زور، می به حریفان دهد غلط بخشی
که زهر در قدح من به صد تأمل ریخت

ز خار زار قدم بر بساط گل دارم
مرا که برگ سفر در قدم توکل ریخت

توقع صله صائب ز نو گلی دارم
که زر به دامن گلچین به رغم بلبل ریخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.