۲۳۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۵۴

چو خط ز عارض آن فتنه جهان برخاست
ز سبزه موی بر اندام گلستان برخاست

بنفشه از دل آتش برون نیامده است
چسان ز روی تو این عنبرین دخان برخاست؟

چنان در آتش بیطاقتی فشردم پای
که از سپند به تحسین من فغان برخاست

کدام راه زد این مطرب سبک مضراب؟
که هوش از سر من آستین فشان برخاست

زبان ناله بلبل چو غنچه پیچیده است
در آن چمن که مرا بند از زبان برخاست

چنان خمش به گریبان خاک سر بردم
که سبزه ام ز سر خاک بی زبان برخاست

به خاک راهگذار می توان برابر شد
به دستگیری مردم نمی توان برخاست

دلیل حفظ الهی است غفلت مردم
که ترس از دل این گله، از شبان برخاست

ز بازی فلک آگه نیم، همین دانم
که از کنار بساطش نمی توان برخاست

هما ز سایه من طبل می خورد صائب
ز بس صدای شکستم ز استخوان برخاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.