هوش مصنوعی:
این شعر از صائب تبریزی، شاعر بزرگ سبک هندی، سرشار از مضامین عرفانی، فلسفی و اخلاقی است. شاعر با استفاده از تصاویر زیبا و استعارههای عمیق، به موضوعاتی مانند ناتوانی انسان در برابر تقدیر، رنجهای بشری، عشق، مرگ و امید میپردازد. او از عناصر طبیعت مانند گل، شمع، درخت و... برای بیان مفاهیم انسانی استفاده میکند.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی موجود در شعر، درک کامل آن را برای مخاطبان کمسنوسال دشوار میسازد. همچنین، برخی از تصاویر و استعارهها ممکن است نیاز به تجربهی زندگی بیشتری برای درک داشته باشند.
غزل شمارهٔ ۱۷۸۰
نبرده رعشه پیری ترا ز فرمان دست
ز هر چه از تو جدا می شود بیفشان دست
اگر ز خرده جان چشم روشنی داری
مدار سوختگان را ز طرف دامان دست
اگر به دامان مطلب نمی رسد دستم
خوشم که نیست مرا کوته از گریبان دست
ازان سفید بود روی صبحدم که نزد
به غیر دامن شبها به هیچ دامان دست
ز اختیار برون است بیقراری من
که رعشه را نتواند نمود پنهان دست
مکن چو غنچه گره، خرده زری که تراست
که از گرفتگی آید برون به احسان دست
چه سود نعمت بسیار، بی نصیبان را؟
که آورد ز دل بحر خشک مرجان دست
ز کار بسته خود وا نمی کند گرهی
اگر چه هست سراپای سرو بستان دست
بود ز داغ عزیزان سیاه روز مدام
نشوید آن که درین نشأه ز آب حیوان دست
ز خوشه های گره، همچنان گرانبارم
چو تاک اگر چه مرا هست صد هزاران دست
اگر نه شمع ازان روی آتشین داغ است
ز اشک چون همه شب می گزد به دندان دست؟
دعا به پرده شب زود مستجاب شود
مکش چو شانه ازان زلف عنبرافشان دست
چو لاله سر زند از خاک سرخ رو صائب
به آب تیغ، شهیدی که شست از جان دست
ز هر چه از تو جدا می شود بیفشان دست
اگر ز خرده جان چشم روشنی داری
مدار سوختگان را ز طرف دامان دست
اگر به دامان مطلب نمی رسد دستم
خوشم که نیست مرا کوته از گریبان دست
ازان سفید بود روی صبحدم که نزد
به غیر دامن شبها به هیچ دامان دست
ز اختیار برون است بیقراری من
که رعشه را نتواند نمود پنهان دست
مکن چو غنچه گره، خرده زری که تراست
که از گرفتگی آید برون به احسان دست
چه سود نعمت بسیار، بی نصیبان را؟
که آورد ز دل بحر خشک مرجان دست
ز کار بسته خود وا نمی کند گرهی
اگر چه هست سراپای سرو بستان دست
بود ز داغ عزیزان سیاه روز مدام
نشوید آن که درین نشأه ز آب حیوان دست
ز خوشه های گره، همچنان گرانبارم
چو تاک اگر چه مرا هست صد هزاران دست
اگر نه شمع ازان روی آتشین داغ است
ز اشک چون همه شب می گزد به دندان دست؟
دعا به پرده شب زود مستجاب شود
مکش چو شانه ازان زلف عنبرافشان دست
چو لاله سر زند از خاک سرخ رو صائب
به آب تیغ، شهیدی که شست از جان دست
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.