۲۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۵۳

سر جوش داغ بر دل ما نوبهار ریخت
دردی که ماند بر جگر لاله زار ریخت

بی وقت هر که همچو صدف لب نکرد باز
ابر بهارش آب گهر در کنار ریخت

عاشق به شوربختی من نیست در جهان
برخاستم ز جا، نمکم از کنار ریخت

هر جا که شد ترانه ما انجمن فروز
گردید آب نغمه و از زلف تار ریخت

شور جزا، ذخیره فردای خویش را
امروز بر جراحت این دل فگار ریخت

از رشک قرب شانه دلم شاخ شاخ شد
این زهرگویی از بن دندان مار ریخت

آن کس که دشنه در گذر ما به خاک کرد
در رهگذار برق سبکسیر، خار ریخت

با ترک هستی از غم ایام فارغم
آسوده شد ز سنگ، درختی که بار ریخت

مشاطه دماغ پریشان عالم است
صائب هر آنچه از قلم مشکبار ریخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.