۲۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۲۲

احوال دل ز دیده خونبار روشن است
حال درون خانه نمایان ز روزن است

روشندلان همیشه سفر در وطن کنند
استاده است شمع و همان گرم رفتن است

در انتظام کار جهان اهتمام خلق
مشق جنون به خامه فولاد کردن است

جوهر بس است بیضه فولاد را حصار
آن را که دل قوی است چه حاجت به جوشن است؟

دست و دهن اگر چه نماید تنور رزق
نسبت به دست کوته ما چاه بیژن است

شستن به اشک، گرد کدورت ز روی دل
آیینه را به دامن تر پاک کردن است

ظالم به مرگ سیر نگردد ز خون خلق
در خواب، کار تشنه لبان آب خوردن است

دل چون کمال یافت نهد پای بر فلک
چون دانه خوشه گشت رجوعش به خرمن است

صائب ز خود برآی که شرط طریق عشق
گام نخست از خودی خود گذشتن است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.