۲۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۲۵

موج سراب دنیا، شمشیر آبدارست
آبش لعاب افعی، خارش زبان مارست

خمیازه نشاط است گلهای خنده رویش
سر جوش باده او ته جرعه خمارست

تاجش به دیده عقل کیلی است عمرپیما
تختش به چشم عبرت کرسی زیر دارست

چون کوه پایدارست درد گران رکابش
عمر سبک عنانش چون برق در گذارست

پیداست تا چه باشد الوان نعمت او
جایی که شیر مادر خون نقابدارست

چون سگ گزیده از آب وحشت کند ز دنیا
آیینه بصیرت آن را کی بی غبارست

گرد کدورت از دل بی اشک برنخیزد
روشنگر وجودست چشمی که اشکبارست

از خلق خوش توان شد در چشم خلق شیرین
صبح گشاده رو را انجم زر نثارست

در گوهر آب گوهر در بحر می کند سیر
واصل بود به جانان جانی که بیقرارست

از خود کناره گیران صائب مدام شادند
پیوسته صاف باشد بحری که بیکنارست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.