۱۹۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۱۷

بر دل خود هر که چون فرهاد کوه غم نهاد
از سبکدستی بنای عشق را محکم نهاد

از دل پرخون شکایت می تراود بی سخن
مهر نتوان بر دهان لاله از شبنم نهاد

اختیاری نیست در گهواره طفل شیر را
دست در مهد زمین باید به روی هم نهاد

خامسوزان هوس را روی در بهبود نیست
ساده لوح آن کس که داغ لاله را مرهم نهاد

دل زهمدردان شود از گریه خالی زودتر
وقت شمعی خوش که پا در حلقه ماتم نهاد

طی کند هر کس بساط آرزوی خام را
می تواند دست رد بر سینه حاتم نهاد

منع نتوان کرد خوبان را زخودبینی که گل
بر سر زانوی خود آیینه شبنم نهاد

تا سفال تشنه ای را می توان سیراب کرد
لب چو بیدردان نمی باید به جام جم نهاد

یک دم خوش قسمت اولاد او صائب نشد
در چه ساعت یارب آدم پا درین عالم نهاد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.