۲۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۳۴

وسعت مشرب زدل اندیشه فردا نبرد
این غبار از خاطر من دامن صحرا نبرد

کی شود با ما طرف در عاشقی هر خام دست؟
کوهکن با سخت بازی این قمار از ما نبرد

کیستم من تا دهم از عارض او دیده آب؟
شبنمی زین باغ خورشید جهان آرا نبرد

از ملامت بود فارغ خاطر آزاده ام
سنگ طفلان کوه تمکین مرا از جا نبرد

یک سرمو کم نشد از خط غرور حسن او
از سر طاوس مستی عیب پیش پا نبرد

از چراغان خلوت گورش شود تاریکتر
هر که زیر خاک با خود دیده بینا نبرد

دل زگرد خاکساری بر گرفتن مشکل است
از گهر گرد یتیمی صحبت دریا نبرد

عمر رفت و خار خار دل همان صائب بجاست
مشت خاشاکی به دریا سیل ازین صحرا نبرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.