هوش مصنوعی:
این شعر از حسرت و ناامیدی شاعر نسبت به گذر سریع زمان و زندگی سخن میگوید. او از بیحوصلگی و خستگی از روزمرگی شکایت دارد و آرزو میکند که زندگیاش مانند شرارهای در سنگ خارا بگذرد. شاعر از انتظار مرگ و ناامیدی از رسیدن به آرزوهایش مینویسد و احساس میکند که در محیطی پر از خطر گرفتار شده است. با این حال، در میان همه این ناامیدیها، هنوز امید کوچکی در دل دارد.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مضامین عمیق فلسفی، ناامیدی، و انتظار مرگ است که درک آن برای مخاطبان جوانتر ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از تصاویر شعری مانند 'تیغ عمر' و 'آه از دل پر خون' ممکن است برای سنین پایین تر مناسب نباشد.
غزل شمارهٔ ۲۳۳۹
تا به کی در خواب سنگین روزگارم بگذرد
زندگی در سنگ خارا چون شرارم بگذرد
چند اوقات گرامی همچو طفل نوسواد
در ورق گردانی لیل و نهارم بگذرد
بس که ناز کارنشناسان ملولم ساخته است
دست می مالم به هم تا وقت کارم بگذرد
چون چراغ کشته گیرم زندگانی را زسر
آتشین رخساره ای گر بر مزارم بگذرد
از شکوه خاکساری بحر با آن دستگاه
می شود باریک تا از جویبارم بگذرد
ز انتظار تیغ عمری شد که گردن می کشم
آه اگر صیاد غافل از شکارم بگذرد
در محیط من به جان خویش می لرزد خطر
کیست طوفان تا زبحر بیکنارم بگذرد؟
بار منت بر نمی تابد دل آزاده ام
غنچه گردم گر نسیم از شاخسارم بگذرد
با خیال او قناعت می کنم، من کیستم
تا وصالش در دل امیدوارم بگذرد؟
چون کشم آه از دل پر خون، که باد خوش عنان
می خورد صدکاسه خون کز لاله زارم بگذرد
با ضعیفی بر زبردستان عالم غالبم
برق می لرزد به جان کز خارزارم بگذرد
از دل پردرد و داغم زهره می بازد پلنگ
پر بریزد گر عقاب از کوهسارم بگذرد
من که چون خورشید تابان لعل سازم سنگ را
از شفق صائب به خون دل مدارم بگذرد
زندگی در سنگ خارا چون شرارم بگذرد
چند اوقات گرامی همچو طفل نوسواد
در ورق گردانی لیل و نهارم بگذرد
بس که ناز کارنشناسان ملولم ساخته است
دست می مالم به هم تا وقت کارم بگذرد
چون چراغ کشته گیرم زندگانی را زسر
آتشین رخساره ای گر بر مزارم بگذرد
از شکوه خاکساری بحر با آن دستگاه
می شود باریک تا از جویبارم بگذرد
ز انتظار تیغ عمری شد که گردن می کشم
آه اگر صیاد غافل از شکارم بگذرد
در محیط من به جان خویش می لرزد خطر
کیست طوفان تا زبحر بیکنارم بگذرد؟
بار منت بر نمی تابد دل آزاده ام
غنچه گردم گر نسیم از شاخسارم بگذرد
با خیال او قناعت می کنم، من کیستم
تا وصالش در دل امیدوارم بگذرد؟
چون کشم آه از دل پر خون، که باد خوش عنان
می خورد صدکاسه خون کز لاله زارم بگذرد
با ضعیفی بر زبردستان عالم غالبم
برق می لرزد به جان کز خارزارم بگذرد
از دل پردرد و داغم زهره می بازد پلنگ
پر بریزد گر عقاب از کوهسارم بگذرد
من که چون خورشید تابان لعل سازم سنگ را
از شفق صائب به خون دل مدارم بگذرد
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.