۲۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۵۳

کاوش مژگان او دل را قیامت زار کرد
خون گرم این مست خواب آلود را بیدار کرد

صفحه آیینه از زنگ کدورت ساده بود
عکس طوطی این افق را مشرق زنگار کرد

چون زنم مژگان به یکدیگر، که مژگان مرا
حیرت گلزار او خار سر دیوار کرد

می شود پیراهن تن یوسف گم کرده را
هر که چشم خویش را از گریه چون دستار کرد

در زبان هیچ کس زخم زبان نگذاشتم
جلوه مجنون من این دشت را بی خار کرد

چند باشی در شکست کارم ای گردون، بس است
استخوانم را هجوم زخم جوهردار کرد

سخت طفلانه است جوی شیر آوردن زسنگ
کوهکن بیهوده جان را در سر این کار کرد

(من که باشم تا نمایم صورت احوال خود؟
حیرت رخسار او آیینه را ستار کرد)

من که صائب در وطن حال غریبان داشتم
چون تواند درد غربت در دل من کار کرد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.