۲۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۹۰

می برون زان چهره شاداب گل می آورد
از زمین پاک بیرون آب گل می آورد

چون کتان تاب وصالم نیست، ورنه بی طلب
بهر جیب و دامنم مهتاب گل می آورد

باده را موقوف فصل گل مکن کز خرمی
هر قدر باید شراب ناب گل می آورد

می شود روشن چراغ خاکساران عاقبت
بر مزار بیکسان مهتاب گل می آورد

از خجالت آب چون شبنم شود آن ساده دل
کز چمن در حلقه احباب گل می آورد

نیست دربار من خونین جگر جز لخت دل
در کنار از کشتیم گرداب گل می آورد

هر که افتاده است صادق در محبت همچو صبح
در کنار از مهر عالمتاب گل می آورد

نیست ممکن گل نچیند عاشق از بیطاقتی
رشته در آغوش پیچ و تاب گل می آورد

اشک و آه ماست بی حاصل، وگرنه از چمن
باد بوی گل برون و آب گل می آورد

زاهدی را کان بهشتی روی باشد در نظر
در زمستان صائب از محراب گل می آورد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.