۲۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۱۲

بس که در زلف تو دلهای اسیران آب شد
حلقه های زلف یکسر حلقه گرداب شد

روی او در دور خط دلخوش کن احباب شد
راه خود را پاک سازد خون چو مشک ناب شد

من چه خاشاکم، که در بحر فلک ماه تمام
ز اشتیاق ماهی سیمین او قلاب شد

بر لطیفان صحبت گوهر گرانی می کند
گوش گل را شبنم روشن گهر سیماب شد

از بزرگان روی دل با خاکساران خوشنماست
بحر با آن منزلت روشنگر سیلاب شد

صبح پیری کرد خواب غفلت ما را گران
بادبان بر کشتی ما پرده های خواب شد

از توکل هر که پشت خویش بر دیوار داد
بی سخن خاک مراد خلق چون محراب شد

در همین جا سر برآورد از گریبان بهشت
هر که را زخمی از آن شمشیر فتح الباب شد

شانه از موج طراوت کشتی دریایی است
بس که در زلف تو دلهای اسیران آب شد

هیچ کس را دل به من از دوستان صائب نسوخت
گرچه عمرم صرف در دلسوزی احباب شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.