۱۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۱۳

از گرفتاری دلم فارغ زپیچ و تاب شد
ناله زنجیر، خوابم را صدای آب شد

کوته است از حرف خاموشان زبان اعتراض
ایمن از تیغ است هر خونی که مشک ناب شد

جهل دارد همچنان خم در خم عصیان مرا
گر به ظاهر قامت خم گشته ام محراب شد

با فقیران دست در یک کاسه کردن عیب نیست
بحر با آن منزلت همکاسه گرداب شد

چون رگ سنگ است اهل درد را بر دل گران
در میان زخمها زخمی که بی خوناب شد

شرم هیهات است خوبان را سپرداری کند
هاله نتواند حجاب پرتو مهتاب شد

گر برآرد می زخود پیمانه ما دور نیست
پنجه مرجان نگارین در میان آب شد

فکر من صائب جهان خاک را دل زنده کرد
این سفال خشک از ریحان من سیراب شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.