هوش مصنوعی:
این متن شعری است که از دردها، رنجها و عشق ناکام سخن میگوید. شاعر از دلپریشانی، غم، ناامیدی، و عشق بیپاسخ مینالد و با استفاده از استعارههای مختلف مانند سنگ، آتش، و خون، احساسات خود را بیان میکند. در نهایت، این شعر به جنون ناشی از عشق و رنجهای روحی اشاره دارد.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عمیق عاطفی و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده یا سنگین باشد. همچنین، برخی از تصاویر و استعارهها (مانند خون، جنون، و رنج) ممکن است برای کودکان یا نوجوانان کمسنوسال نامناسب باشد.
غزل شمارهٔ ۲۴۲۹
دل پریشان از پریشان گردی نظاره شد
از ورق گردانی آخر مصحفم سی پاره شد
روزی سختی کشان از سنگ می آید برون
کی غم روزی خورد مرغی که آتشخواره شد؟
می زند جوش می گلرنگ خون در پیکرم
تا لب خونخوار آن شیرین پسر میخواره شد
درد می گردد به مقدار پرستاران زیاد
غم نمی گردد به گرد هر که بی غمخواره شد
دستگیری از غریق امید نتوان داشتن
هر که از اهل جهان شد چاره جو، بیچاره شد
در حریم حسن چون آیینه محرم می شود
هر که از سیمین بران قانع به یک نظاره شد
در تماشاگاه او چون دیده قربانیان
جمله ایام حیاتم صرف یک نظاره شد
در جنون گر پوست پوشی کرد مجنون اختیار
پوست از زور جنون بر پیکر من پاره شد
در دل سنگین شیرین رخنه نتوانست کرد
گرچه عاجز در کف فرهاد سنگ خار شد
نفس را زخم زبان اندام نتوانست داد
عاقبت سوهان من هموار ازین انگاره شد
آتش سودای من از چوب گل بالا گرفت
شوخی این طفل بیش از بستن گهواره شد
آب زیرکاه را باشد خطر از سیل بیش
از نگاه زیر چشمی کار من یکباره شد
گر نگردد بر مراد ما فلک، آسوده ایم
زین فلاخن زود خواهد سنگ ما آواره شد
چون کنم صائب نهان در سینه داغ عشق را؟
سینه صبح از شکوه مهر تابان پاره شد
از ورق گردانی آخر مصحفم سی پاره شد
روزی سختی کشان از سنگ می آید برون
کی غم روزی خورد مرغی که آتشخواره شد؟
می زند جوش می گلرنگ خون در پیکرم
تا لب خونخوار آن شیرین پسر میخواره شد
درد می گردد به مقدار پرستاران زیاد
غم نمی گردد به گرد هر که بی غمخواره شد
دستگیری از غریق امید نتوان داشتن
هر که از اهل جهان شد چاره جو، بیچاره شد
در حریم حسن چون آیینه محرم می شود
هر که از سیمین بران قانع به یک نظاره شد
در تماشاگاه او چون دیده قربانیان
جمله ایام حیاتم صرف یک نظاره شد
در جنون گر پوست پوشی کرد مجنون اختیار
پوست از زور جنون بر پیکر من پاره شد
در دل سنگین شیرین رخنه نتوانست کرد
گرچه عاجز در کف فرهاد سنگ خار شد
نفس را زخم زبان اندام نتوانست داد
عاقبت سوهان من هموار ازین انگاره شد
آتش سودای من از چوب گل بالا گرفت
شوخی این طفل بیش از بستن گهواره شد
آب زیرکاه را باشد خطر از سیل بیش
از نگاه زیر چشمی کار من یکباره شد
گر نگردد بر مراد ما فلک، آسوده ایم
زین فلاخن زود خواهد سنگ ما آواره شد
چون کنم صائب نهان در سینه داغ عشق را؟
سینه صبح از شکوه مهر تابان پاره شد
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.