۲۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۱۳

می به جرأت در قدح در پای خم مینا کند
دخل دریا ابر را در خرج بی پروا کند

از حجاب حسن شرم آلوده لیلی هنوز
بید مجنون را میسر نیست سر بالا کند

می کند همواری من خصم را شیرین زبان
زنگ را آیینه ام چون طوطیان گویا کند

رهنورد شوق را منزل شود سنگ فسان
موج هیهات است در ساحل میان راوا کند

نفس سرکش گردد از اقبال دنیای خسیس
مشت خاری آتش افسرده را رعنا کند

سر گرانی لازم حسن است در هر صورتی
نقش شیرین تا چه خونها در دل خارا کند

آن که مصرف می کند پیدا برای سیم و زر
کاش نقد وقت را هم مصرفی پیدا کند

گر نپردازد به حال سینه درد و داغ عشق
کیست صائب این زمین مرده را احیا کند؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.