۲۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۲۷

نیستم آتش که هر خاری به زنجیرم کند
آفتاب بی نیازم تا که تسخیرم کند؟

تا دغل از دوستداران دیده ام رنجیده ام
پاکبازم، بد حریفی زود دلگیرم کند

آبروی سعی را گوهر کند ویرانه ام
گنج بردارد سبکدستی که تعمیرم کند

چون قفس در هر رگم چاکی سراسر می رود
سوزن عیسی به تنهایی چه تدبیرم کند؟

دایه بیدرد شکر می کند در شیر من
شیر مردی کو که آب تیغ در شیرم کند؟

کی به مردن آسمان از خاکمالم بگذرد؟
بالم از پرواز چون ماند پر تیرم کند

منت روزی چرا از خرمن دو نان کشم؟
من که چشم مور گندم دیده ای سیرم کند

آرزویی می کند صائب شکار لاغرم
من کیم تا صید بند عشق نخجیرم کند؟

این جواب آن که می گوید شفایی در غزل
رشک معشوقی چه شد، مگذار تسخیرم کند

می کنم از سر برون صائب هوای خلد را
بخت اگر از ساکنان شهر کشمیرم کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.