۲۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۰۲

بی زبان جمعی که از حیرت چو ماهی می شوند
محرم دریای اسرار الهی می شوند

چون سر فکرت به جیب و پای در دامن کشند
بی نیاز از تاج و تخت پادشاهی می شوند

از پریدن باز می دارند چشم حرص را
چهره هایی کز قناعت زرد و کاهی می شوند

چیست دنیا تا کند آزاد مردان را اسیر؟
این نهنگان کی زبون دام ماهی می شوند؟

همچو شمع آنان که دارند از دل روشن نصیب
زود آب از خجلت زرین کلاهی می شوند

ظلمت از هستی است، ورنه رهنوردان عدم
شمع جان خاموش می سازند و راهی می شوند

صائب آن جمعی که پاس خویش دارند از گناه
مبتلا آخر به عجب بیگناهی می شوند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۰۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.