۱۹۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۴۴

می کند یادش دل بیتاب و از خود می رود
می برد نام شراب ناب و از خود می رود

هر که چون شبنم درین گلزار چشمی باز کرد
می شود از آتش گل آب و از خود می رود

از محیط آفرینش هر که سر زد چون حباب
می زند یک دور چون گرداب و از خود می رود

پای در گل ماندگان را قوت رفتار نیست
یاد دریا می کند سیلاب و از خود می رود

شوخی میخانه مشرب نمی باشد مدام
می زند جوشی شراب ناب و از خود می رود

بیخودی می آورد با گلرخان همخانگی
می نماید چشم او در خواب و از خود می رود

هر که در گلزار بیدردانه خندد، می زند
غوطه در خون چون گل سیراب و از خود می رود

زاهد خشک از هوای جلوه مستانه اش
می کشد خمیازه چون محراب و از خود می رود

وصل نتواند عنان رفتن دل را گرفت
موج می غلطد به روی آب و از خود می رود

نیست این پروانه را سامان شمع افروختن
می کند نظاره مهتاب و از خود می رود

گر فتد زاهد به فکر قامت او در نماز
می گذارد پشت بر محراب و از خود می رود

ماهیی کز ورطه قلاب یک ره جسته است
می شمارد موج را قلاب و از خود می رود

لوح خاک آیینه، سیمابند روشن گوهران
اضطرابی می کند سیماب و از خود می رود

دست و پایی می زند هر کس درین دریا چو موج
بر امید گوهر نایاب و از خود می رود

هر که یابد لذت تنها روی و بیخودی
همرهان را می کند در خواب و از خود می رود

هر که آگاه است چون شبنم ز تعجیل بهار
می دهد چشم از رخ گل آب و از خود می رود

بی شرابی نیست صائب را حجاب از بیخودی
جای صهبا می کشد خوناب و از خود می رود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.