۲۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۰۲

گلشن حسن از بهار عشق خرم می شود
اشک بلبل رنگ چون گرداند شبنم می شود

پیش پا دیدن بلا گردان سنگ تفرقه است
ایمن است از سنگ طفلان شاخ چون خم می شود

دشمن خود را به کام خویش دیدن مشکل است
می شوم من منفعل چون خصم ملزم می شود

سینه ای چون صبح می خواهد قبول داغ عشق
دیو پندارد سلیمانی به خاتم می شود

بس که پیکان ترا در جان و دل دزدیده ایم
در رگ ما سخت جانان نیشتر خم می شود

سازگار طبع انسان نیست عیش و بیغمی
می رود بیرون ز جنت هر که آدم می شود

نیست صائب آفت باران بیجا کم ز برق
مزرع ما خشک ازین اشک دمادم می شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۰۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.