۲۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۶۷

زشکر خنده پنهان او دل تازه می گردد
ز احسان نهانی جان سایل تازه می گردد

مشو زنهار از یکتایی محمل نشین غافل
زشوخی گرچه در هر جلوه محمل تازه می گردد

مروت نیست چون باد سحر پیچد به دامن پا
سبکروحی که از رفتار او دل تازه می گردد

شکفت از غنچه پیکان او گلگل دل تنگم
که جان از صحبت یاران یکدل تازه می گردد

ز اشک شمع بر خاکستر پروانه در شبها
امید خونبهای من به قاتل تازه می گردد

مده از دست با گردن فرازی خاکساری را
که برگ از ابر و باران، ریشه از گل تازه می گردد

مکش سر از خط تسلیم اگر آزادگی خواهی
که از پیچ و خم بیجا سلاسل تازه می گردد

سخن را هست در مشکل پسندی رغبتی صائب
که می باشد زمین هر چند مشکل، تازه می گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.