هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از صائب تبریزی، با استفاده از تصاویر و استعارههای زیبا، به موضوعاتی مانند عشق، حیرت، غربت، وطنپرستی، و معرفت پرداخته است. شاعر از عناصری مانند گل، آیینه، طوطی، یوسف، و دریا برای بیان احساسات و اندیشههای خود استفاده کرده است.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آنها به بلوغ فکری و تجربهی زندگی نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۹۲۸
مه ناشسته رو کی رتبه دلدار من دارد؟
که با آن تازگی گل حکم تقویم کهن دارد
مرا آیینه رویی مهر حیرت بر دهن دارد
خوشا طوطی که از آیینه میدان سخن دارد
لب لعلی که می دارد دریغ از من تبسم را
زخط در چاشنی صد طوطی شکرشکن دارد
ندارد دیده دریانوردان نور یعقوبی
وگرنه هر حبابی یوسفی در پیرهن دارد
درین میخانه پرشور هر جامی که می بینم
زیاد لعل سیراب تو آتش در دهن دارد
قفس کم نیست از گلزار اگر باشد فراموشی
مرا دلگیر از غربت همین یاد وطن دارد
درین محفل چراغی بر نسیم صبح می خندد
که از فانوس با خود خلوتی در انجمن دارد
تن آسانی نگیرد دامن دلهای روشن را
که شبنم نعل در آتش زگلهای چمن دارد
ندارد استخوان خودپرستان مغز آگاهی
جهان پوچ را گر هست مغزی، خودشکن دارد
اگرچه چون قلم صد سینه چاکش هست هر جانب
سخن نازی که دارد با من عاشق سخن دارد
خبر زان گوهر نایاب هر موجی کجا یابد؟
که از گرداب، دریا مهر حیرت بر دهند ارد
مرنجان از نقاب ای سنگدل آن روی نازک را
که یوسف را لطافت بی نیاز از پیرهن دارد
دهان می کند خوش از خمار آن لب میگون
عقیقی کز شفق خورشید تابان در دهن دارد
کجا زیر نگین آرد دل پرخون من صائب؟
سهیلی را که صد خونین جگر همچون یمن دارد
که با آن تازگی گل حکم تقویم کهن دارد
مرا آیینه رویی مهر حیرت بر دهن دارد
خوشا طوطی که از آیینه میدان سخن دارد
لب لعلی که می دارد دریغ از من تبسم را
زخط در چاشنی صد طوطی شکرشکن دارد
ندارد دیده دریانوردان نور یعقوبی
وگرنه هر حبابی یوسفی در پیرهن دارد
درین میخانه پرشور هر جامی که می بینم
زیاد لعل سیراب تو آتش در دهن دارد
قفس کم نیست از گلزار اگر باشد فراموشی
مرا دلگیر از غربت همین یاد وطن دارد
درین محفل چراغی بر نسیم صبح می خندد
که از فانوس با خود خلوتی در انجمن دارد
تن آسانی نگیرد دامن دلهای روشن را
که شبنم نعل در آتش زگلهای چمن دارد
ندارد استخوان خودپرستان مغز آگاهی
جهان پوچ را گر هست مغزی، خودشکن دارد
اگرچه چون قلم صد سینه چاکش هست هر جانب
سخن نازی که دارد با من عاشق سخن دارد
خبر زان گوهر نایاب هر موجی کجا یابد؟
که از گرداب، دریا مهر حیرت بر دهند ارد
مرنجان از نقاب ای سنگدل آن روی نازک را
که یوسف را لطافت بی نیاز از پیرهن دارد
دهان می کند خوش از خمار آن لب میگون
عقیقی کز شفق خورشید تابان در دهن دارد
کجا زیر نگین آرد دل پرخون من صائب؟
سهیلی را که صد خونین جگر همچون یمن دارد
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.