۲۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۹۴

به خلوت هر که رخت از حلقه جمعیت اندازد
زگرداب خطر خود را به مهد راحت اندازد

کسی را می رسد لاف کرم چون چشمه حیوان
که نقد جان به دامن خضر را در ظلمت اندازد

خطرها باشد از آه ضعیفان سربلندان را
که مویی کاسه فغفور را از قیمت اندازد

گلوی خویش می مالد به تیغ از کوته اندیشی
سپر هر کس که پیش دشمن کم فرصت اندازد

ندارم از غریبی شکوه ای از سازگاریها
مگر یاد وطن گاهی مرا در غربت اندازد

سبک مغزی که از دنیا تن آسانی طمع دارد
به راه سیل بستر بهر خواب راحت اندازد

به تحریک صبا از جا غبارش برنمی خیزد
به خاک تیره هر کس را که خواب غفلت اندازد

از ان از گوشه عزلت نمی آیم برون صائب
که ترسم سایه بر فرقم همای دولت اندازد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.