۲۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۴۴

به دور خط زشرم آن لعل جان پرور برون آمد
زجذب طوطیان از بند نی، شکر برون آمد

زخط عالم سیه شد در نظر آن خال موزون را
سرآید عمر موری را که بال و پر برون آمد

نگاهش تا زمژگان تاخت بیرون سوخت عالم را
عجب آتش عنانی از صف محشر برون آمد

نه امروز از خرابات مغان مخمور می آیم
مکرر ساغرم لب تشنه از کوثر برون آمد

چو قسمت نیست، از اقبال کاری برنمی آید
زظلمت با دهان خشک اسکندر برون آمد

مگردان روی از بخت سیه گر بینشی داری
که اخگر شسته رو از زیر خاکستر برون آمد

زفکر عاقبت دریای خون شد قطره ام صائب
که از بحر صدف می بایدم گوهر برون آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.