۲۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۸۵

نه چندان است شوق من که از دل بر زبان آید
چسان دریای بی پایان به جوی ناودان آید؟

سبکباری پر و بال است جویای سلامت را
که از دریا خس و خاشاک آسان بر کران آید

نگردد سخت جانیها سپر تیر حوادث را
به مغز این ناوک دلدوز پیش از استخوان آید

به آه گرم دل را آب کن گر تشنه وصلی
که بی مانع به سیر گلستان آب روان آید

تو پنداری پس سر کرده ای اعمال زشت خود
نمی دانی که پیشت چون بلای ناگهان آید

مشو ای سنگدل غافل ز آه آسمان سیرم
که گاهی از قضا تیر هوایی بر نشان آید

کند مغلوب شیطان را به همت نفس صاحبدل
که سگ بر گرگ مستولی به امداد شبان آید

زطوفان تر نشد کشت امید آسمان صائب
مگر از اشک من آبی به جوی کهکشان آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.