۲۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۷۳

گر چنین خون دل ازان طره مشکین گردد
شانه را دست در آن زلف نگارین گردد

کار عشاق کند صورتی آخر پیدا
تیشه کوهکن آیینه شیرین گردد

حسن بی شرم کند اهل هوس را گستاخ
خنده گل سبب جرأت گلچین گردد

سخن عشق کند در دل افسرده اثر
مرده در گور اگر زنده به تلقین گردد

حرص دنیا شود افزون ز کهنسالیها
خار هر چند شود خشک شلایین گردد

عمر غفلت زدگان زود به انجام رسد
که سبکسیر شود سیل چو سنگین گردد

رنگی از گلشن در بسته ندارد گلچین
هر که خاموش شد ایمن ز سخن چین گردد

نه چنان کشتی بیتابی من دریایی است
که وصال تو مرا لنگر تسکین گردد

صلح با ذره ز خورشید جهانتاب کند
هرکه قانع به زر از چهره زرین گردد

طایری را که ز دام تو رهایی جوید
نقش بر بال و پرش چنگل شاهین گردد

با خودی ره نتوان برد به یزدان صائب
هر که پوشد نظر از خویش خدابین گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.