۲۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۷۴

منحرف از نگه آن قبله ابرو گردد
این ترازوی سبکروح به یک مو گردد

بی سخن می برد از هوش نظربازان را
آه ازان روز که آن چشم سخنگو گردد

سرو را فاخته از طوق به زنجیر کشد
هر کجا جلوه گر آن قامت دلجو گردد

خاطر جمع بود در گره دلتنگی
گل نشکفته محال است که بی بو گردد

راز پنهان فلک ابجد طفلانه اوست
هرکه را جام جم از کاسه زانو گردد

پله عشرتش از قاف گرانسنگ ترست
در دل هرکه خدنگ تو ترازو گردد

دامن افشان ز ریاضی که تو بیرون آیی
سرو انگشت ندامت به لب جو گردد

هست در پرده آتش رخ گلزار خلیل
می توان چید گل از یار چو بدخو گردد

هرکه شد واله و دیوانه لیلی نگهان
در نظر موج سرابش رم آهو گردد

سر مویی به دل خلق گرانی مپسند
که ترازوی مکافات به یک مو گردد

ماند در صفحه رخسار تو صائب حیران
طوطی از آینه هرچند سخنگو گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.