۲۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۹۳

دل آسوده طمع هر که ز دنیا دارد
زیر بال و پر خود بیضه عنقا دارد

غافل از حق نشود روح به ویرانه جسم
سیل هر جا که بود روی به دریا دارد

خویش را تا نگذارد ننشیند از پا
هرکه چون شمع سر عالم بالا دارد

دم جان بخش اثر در دل آهن نکند
چشم سوزن چه تمتع ز مسیحا دارد؟

از علم لشکریان را نتوان غافل کرد
دو جهان چشم بر آن قامت رعنا دارد

کار چون در گره افتد به دعا دست برآر
شانه در عقده گشایی ید طولی دارد

نیست خالی سر مویی به تن از جان لطیف
هر که را جا نبود، در همه جا جا دارد

دل محال است که ساکن شود از لرزیدن
شانه تا راه در آن زلف چلیپا دارد

گر چه یعقوب مرا پای طلب کوتاه است
بوی پیراهن یوسف ید طولی دارد

تو ز طفلی است که در خانه نداری آرام
ور نه هنگامه عالم چه تماشا دارد؟

لازم برق بود ریزش باران صائب
گریه بسیار ز پی خنده بیجا دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.